توو زمستون از بخار ِ نفسهای آدمها ابری تشکیل میشه.ابری که یه روزی میباره
یا بارون غم میباره یا برف شادی...بستگی به درون ِ آدمها داره
من که بارون رو ترجیح میدم
ولی چه فایده!
بارون هم که بباره تا میخواد به زمین ِ گرم بخوره به سردی ِ آدمها میخوره و یخ میزنه
وقتی باتری ِ ساعت تموم میشه عقربه کوچیکه مثل ماهی ای که از آب بیرونه دست و پا میزنه با این که هیچ دست و پایی نداره.یعنی ساعت هم میتونه موقع مرگش تمام لحظاتی رو که تیک تاک کرده به یاد بیاره؟ چه غمگین بود تموم شدن باتری ساعت ولی ماها نمیدونستیم...
روبروی ساعت دیواری نشستم.هرچند وقت یه بار بهش نگاه میکنم.شاید از روی عادت،شاید از روی زمان
چه خنده داره!! ساعت هم هر چند وقت یه بار به من که مثل دیوار خشکم زده نگاه میکنه.شاید از روی عادت ِ من،شاید از روی زمان ِ خودش
بی فکر نباشین،پشت کامیون جمله های قشنگتونو ننویسین! جلو بنویسین
شاید یه عابر پیاده اینو جلوی کامیون دید و خواست جلودار ِ فرشته ی مرگ باشه تا بتونه خودش مرگ رو به اینطرف اونطرف ببره.یهو دیدین وسط راه ترسید افسار اسب ِ مرگ رو رها کرد و برگشت!
بهتر از اینه که روی زین اسب ِ مرگ نشسته باشه و فقط تازیدنش رو ببینه.کاری هم از دستش بر نمیاد
یه بار خودتو بنداز جلوی ماشین، اگه جواب نداد دفعه ی بعد خودتو بنداز پشت ماشین
مثل این میمونه که تو فقط حرف باشی و خودتو پشت گوش بندازی
چه جمله های قشنگی پشت گوش آدمها نوشته شده. مهم نیستن
تو چه راحت از خودت گذشتی،این مهمه که برات مهم نیست
حالا برو بمیر!
هوا سرد،حموم سرد...وارد میشی با موهای سیخ ِ تن، آب گرم موهای سیخ رو برعکس میکنه،،خیس
هوا گرم،حموم گرم...وارد میشی با موهای خیس ِ عرق، آب سرد موهای خیس عرق رو خیس وسیخ میکنه
دادگاه: جایی که میشه داد زد
بیابون هم میتونه دادگاه باشه، اتاق کوچیک ِ تاریک هم میتونه دادگاه باشه.
ولی وقتی توو دادگاه داد میزنی قاضی با چکش میزنه روو میزش میگه ساکت!!
آره اسمش دادگاهه...