قافــــ با

داداش ِ الفبا

قافــــ با

داداش ِ الفبا

سوز ِ افسوس گفتن شور ِ زندگی رو نمک کرد و پاشید روو زخم...

سکوت ِ حق خور

حق به حرفدار رسید! 

ت

خوشی هاتو تصور کن، حرفاتو فقط تبسم کن

سکوت...
به تو تسلط داره
بوی تعفن روی تخیلت تاثیر گذاشته
اینجوریه که از واقعیت تنفر داری

سیل ِ زمان

سیر ِ ثانیه ها سیل ِ ساعتها رو به راه انداخت.سِیلی که سیلی ِ محکمی زد به سن و سال

لبخونی

بعضی وقتا نوشتن آدمو خالی نمیکنه. باید حرف بزنی تا خالی شی. ولی نای حرف زدن نداری و فقط لبات تکون میخوره.طوری که خودتم نمیفهمی که چی میگی چه برسه دیگران!
لازمِ جلوی آینه وایساد و لبخونی کرد. آینه ای که نوشته ها رو برعکس میکنه ولی حرفاتُ نه...

انتظار

دونه های برف با هدف اینکه روزی دوباره به آسمون برمیگردن خیلی سبک به زمین میان.

میشینن
منتظر گرما و محبت زمین میمونن تا آب بشن و با گرمای خورشید،بخار...
هرچقدر گرما کمتر باشه برفای به زمین نشسته سنگین تر و سفت تر میشن تا اینکه به یه تیکه یخ تبدیل میشن!
آدمام مثل دونه های برفن،به گرمای وجود یکی نیاز دارن که به هدفشون برسن.هرچقدر زمان بگذره و به هدف نزدیک نشن سنگدلتر و ناامید تر میشن و البته سخت تر!

ترک

ترک ِ دَرک ِ تَرَک های قلبهای شکسته ی به دَرَک واصل شده،مرگ ِ عاطفی ست

سیاه و سفید

زندگی واسه بعضی آدما مثل تلوزیون سیاه سفیدِ
هرچقدر تووش پررنگتر جلوه بدن سیاهتر میشن و ناامیدتر!