درون خورشید انفجار های عظیمی رخ میدهد
چجوری دلتون میاد بگم طالبان این انفجارهارو به عهده گرفتن؟؟ آخی آخی .نازی
در کشور ِ فلان شهاب سنگی به زمین برخورد کرده و باعث انفجار شده.
طالبان این انفجار را به عهده گرفتند
به نام سکوت ِ ناعادلانه ی خدای بخشنده ی مهربانی که از بخشنده و مهربان بودنش فقط در کتاب ها نوشته شده.
به نام نوری که شاید خدا باشد.نور با سرعت سرسام آور
نوری که سکوت را نمیشکند،پرده ها را میدَرد،از شیشه میگذرد و نهایتا خودش میشکند،چشمم را میزند...
چشمها را باید بست،نور ِ دیگر باید دید،نور قرمزی که حاصل ِ رنگ ِ قرمز خون ِ زیر پوست ِ پلک ِ چشمهاست
نور به قبر ِ افکارم میبارد،به سرم می زند نور و از خود بی خودم میکند
گرم میکند،امید ِ واهی میدهد
بخاری هم گرم میکند،هم بخاری که از دهان بیرون می آید هم بخاری ای که گوشه ی اتاق ِتاریک،روشن افتاده
چشمانم کف کرده اند از بس با نگاهم حرف های دلی را زدم که مو درآورده زبانش
زبانه ی در ِ اتاقم مو درآورده از بس بیهوده باز و بسته شده
زمانه ی بدی شده،صاحبش را میخواهد،خودش را لوس میکند،صاحبش را میخواهد
...
خب دیگه خوشحال شدیم.رسیدیم تهش.بکشیم بیرون از جمله های کتابی
من باید برگردم جمله هایی که نوشتمو دوباره بخونم تا ایرادشو در بیارم
تصحیح کنم
که چی بشه؟ اگه درست بشه تاثیر میزاره؟ روو کی تاثیر میذاره؟ روو چی تاثیر میزاره؟
فقط روو زمان تاثیر میزاره
میگذره و تموم میشه
همین
تا چشم کار میکنه آدم کنارت ِ
تا فکر کار میکنه کسی کنارت نیست
تا زبون کار میکنه کسی کنارت نیست
تا پا حرکت میکنه کسی کنارت نیست
ای کور شه اون چشمی که کار میکنه
داخل رستوران:
گارسون: آقا چی میل دارین؟
آقا: خودم
گارسون: سالاد،نوشابه،ماست هم میخواین؟
آقا: نه عزیزم،فقط یه لیوان آب ِ پاکی بیار
پازل بودم، یه قطعه م گم شد.
وقتی خراب شدم قطعه ی گم شده دلیل خوبی شد که دیگه درست نشم
پازلی بودم که بعد از کامل شدن نقشه ی گنجی رو نشون میداد.گنجی که نقش بود
نقش ِ یه من
نقشه ی من هم رسیدن به اون نقش بود
من شدن
ولی نشد و نقش ِ بر آب شدم
هرکس قطعه ی گم شدم رو پیدا کرد نقش ِ من رو پیدا کرد،نقشه ی من رو پیدا کرد
ای بابا خب که چی؟
کیر بابا.کــــــــــــــیر