میدونستم وقتی خودم نیستم و حالم بد ِ یه کارایی انجام میدم که یادم نمیاد ولی مطمئن نبودم.
یه روز مثل همه ی شبهایی که توو اتاق نشسته بودم و قدم میزدم روی سواره روهای فکرم متوجه شدم سقف ِ اتاق آب میده...
بلند شدم برم ببینم چرا سقف آب میده.آسمون که آفتابی بود و بارون نمیومد.چرا باید سقف آب بده؟
رفتم پشت ِبوم دیدم چندتا شمع آب شده
میدونستم که شمع باعث نشده که سقف آب بده
درسته شمع آب میشه حالا چه از روی خجالت چه از روی حرارت،ولی هیچوقت زیر زمین نمیره
باور کردنی نبود ولی من یه قبر اونجا دیدم.اسمم رووش بود
قبر من بود
من همیشه توو این قبر زندگی میکنم
اتاق
وقتی حالم بد میشده میرفتم آب میریختم روو قبرم و با سنگ میفتادم به جونش
هـــی هـــی